محمد فاروق کیانی
متولد ۱۳۳۰ تربت جام
معلم بازنشسته آموزش و پرورش
شروع فعالیت هنری از ۱۴ سالگی (۱۳۴۴)
- برنده مدال طلای جشنواره مرد و دنیای او در مونترال کانادا ۱۳۵۶
- برنده مدال طلای و رتبه نخست ۳۳مین جشنواره لفکادای یونان در سال ۱۳۷۵
- دارنده رتبه درجه یک هنری در رشته هنرهای نمایشی
- دارنده رتبه استادی ممتاز در شانزدهمین جشنواره تئاتر فجر.
- برگزیده هنری در رشته آیین های محلی ایران زمین به همراه بزرگانی چون سعدی افشار, مرتضی احمدی, مجید محسنی, عاشیق رسول.
- بازیگر نقش اول نمایش شیخ صنعان با ۶۰ اجرا در تالار وحدت
- بازیگر کلیپ های چون:
- نوایی
- از ماست این دیار
- سپید
- و…
- بازیگر مستند هایی چون:
- سماع راست
- دایه های خاک
- دیدار آشنا
- و …
- شرکت در غالب جشنواره های هنری داخلی
استاد فاروق کیانی :
در کودکی همیشه رقص برگها در میان باد او را به وجد میآورد …..وقتی امواج بر بستر دریا پایکوبی میکردند او با آن ها میرقصید …او بدینگونه ستایش خدا را یاد گرفت ….
شبی در قلبش آتشی افروختند و راز سماع را آموختند ….
او راه طریقت و رسیدن به حقیقت را در میان حرکات فراگرفت…….
آرام آرام در تربت جام شهر زادگاهش شهره گشت ..آوازاه حرکات موزونش از زادگاه فرا تر رفت . در جشنواره های متعددی که بمناسبنهای مختلف در ایران بر گزار شد مورد تحسین و ستایش قرار گرفت ….و وقتی اولین بار پا به آنسوی آب ها نهاد با دیدن هنرش در میان صدها هنرمند جهانی او جایزه ها کسب کرد و افتخارات متعدد برای سرزمینش به ارمغان آورد ..بسیار ی از کشورهای آمریکائی و اروپائی دعوتش کردند تا هنرش را بیاموزند …
دانشگاه های بزرگ جهان بمناسبتهای مختلف دعوتش کردند تا عرفان شرق را در سماع بی نظیرش به دوستداران عرفان عرضه کنند ….ماه های بسیاری از عمرش را در خارج از ایران گذراند چون در وطنش هنر او سال ها بود که ممنوع بود…
آرام آرام جامعه دریافت اکنون که فضاهای مجازی و رسانه های غربی جوانان را بسوی پرتگاههای بسیار میکشانند راهی بجز ارزش نهادن به موسیقی وهنر های عرفانی نیست . پس دعوتش نمودند تا در تالار وحدت بمدت ۶۰ شب شیخ صنعان را فقط با سماع نمایش دهد که بیننده های مشتاق استقبال بی نظیری کردندو برای ساعاتی پای به عالم معنا به همراهش گذاشتند …..
او کسی نیست به جز استاد فاروق کیانی نازنین …..اکنون فرصتی است که قدر این عارف شوریده را بیشتر بدانیم .. و از او راز حرکات موزونش را بپرسیم …
میگویم : اینکه استاد دستی به کمر میگذاریدو با دست دیگر چرخی به هوا زده و بعد با دو انگشت باز از هم به طرف صورت میکشید چه معنائی دارد ؟
میگوید : با دست راست تمام ستاره های عالم را به چنگ میگیریم و بعد در بین فاصله آن دو انگشت تک تک آن ها را از میان چشمان رصد میکنیم …..
و من که بی قرار گشته ام میگویم استاد باید در کتابی همه حرکات شما با معانی حرکات ضبط شود تا آیندگان بدانند طریقت از طریق سماع چگونه است …و او با فروتنی و شرمی شیرین سر تکان میدهند ……
ایکاش قدر بزرگانمان را تا هستند بیشتر بدانیم …..راهشان همواره نور باران باد ..
ماجرای عجیب عایشه (دختر بازرگان استانبولی) که هر سال به ایران میآمد تا به زیارت قبر عارف قزوینی برود.
مرداد هر سال از راهی دور زنی شوریده بار سفر میبست تا شاخه گلی نثار آرامگاه محبوبش کند و چند روزی معتکف خاک جانان باشد. این عشق شورانگیز و پاک که سالها زبانزد مردم همدان بود، داستانی جالب و شنیدنی دارد. روزی از استانبول ترکیه آمد و در یکی از مسافرخانههای خیابان بوذر جمهری اتاق محقری اجاره کرده بود تا رهسپار همدان شود. روی تخت فرسوده نشسته بود و زیر لب تصنیف بادبهاری عارف را با لهجهترکی، فارسی زمزمه میکرد. با اینکه خیلی پیر بود طنین صدایش شوری عجیب داشت. با کف دستش قطرات اشکش را پاک کرد. از هر ۲چشم نابینا بود. سلام کردیم. خاطراتش را اینطور ورق زد:
سالهای قبل در یک خانواده متجدد استانبولی بدنیا آمدم. مدتی همراه پدرم بدلیل شغلش، در ایران اقامت داشتیم و فارسی را فرا گرفتم. سپس به ترکیه برگشتیم. در اوج زیبائی و جوانی و دلفریبی و رفاه بودم. بطوریکه جوانان شهر گرد حُسنم پروانهوار میگشتند. هر روز عصر پدرم با عدهای از دوستان با ذوقش در باغ منزلمان بساط عیش و نوش میگستراندند. روزی مردی مهمان با قامت کشیده و صورتی مردانه بی آنکه زیبا باشد دلم را بدجوری همراه خودش برد. لبخندی طنزآمیز به لب داشت و دنیا را بههیچ میپنداشت. پدرم بالای مجلس را به وی اختصاص میداد و و احترام زیادی برایش قائل بود. آهسته از دوستان پدرم پرسیدم کیست ؟ گفتند: عارف است و از ایران آمده. همراه ساز دوست پدرم چنان آوازی خواند (عایشه با گریه بسیار و فوقالعاده حزنانگیز تعریف میکند) مانند باران بهاری که بر غبار بنشیند، همهمه های مجلس را فرو نشاند. همه سراپاش گوش بودند. عارف هم که زیر چشم متوجه نگاه های خاصم شده بود برخاست و در چشمانم نگریست و نالید:
چه آشنا نگهی داری ای رمیده غزال
خدا نگاه ترا با کس آشنا نکند
نگاهش مرا به دام انداخت. این عشق مرا رسوای شهرم نمود. انگشت نمای دوست و دشمن شدم ولی من اسیر دام عشقش بودم. مردم شهر و پدرم از من خواستند دل از این مرد تبعیدی بردارم. یکروز به خود آمدم دیدم عارف یادوطن افتاده و عزم رفتن کرده. حیلهها بکار بردم تا نگهش دارم نشد. مویهها کردم ودر دلش اثر نکرد. بااینکه میدانست محیط ایران برایش حکم شکنجه گاه را دارد باز عزم بازگشت داشت. گفتم: اگر خانه خرابهای در خاک وطنت داشتی دیگر ویران شده، دیگر در وطنت جائی برایت نیست. من مجلل ترین خانه را در اختیارت میگذارم و قلبم را به تو هدیه میدهم و در قلبم زندگی کن. در جواب خندید و گفت: تو فکر مطکنی وطنم جای من نیست ؟ زهی خیال باطل، کنار مسجد میخوابم!
یک روز بیخبر همینطور که بی سر و صدا آمده بود همانطور مرا تنها گذاشت و رفت و من هیچگاه در زمان حیاتم نتوانستم ببینمش. گاهی نامهای رد و بدل میکردیم. تا اینکه پس از مرگ پدرم عزم ایران کردم. ولی از حاج شیخ محمد تقی وکیل الرعای همدانی شنیدم عارف در اوج فقر و تنگدستی و به وضع رقّتباری درگذشت. عجیب آن بود که با اینکه عارف میدانست من دولتمندم و ثروتمند، ولی هیچگاه از من کوچکترین چیزی نخواست. گذشت زمان چیزی از عشق من به عارف نکاست. بنابراین هر سال به عشق او بر سر مزارش میایم. حالا من هم شدم عارف. پیر و فرسوده و تنگدست. همدانیها اکثرا مرا میشناسند و داستان مرا میدانند. (بغض دیگر امانش نمیدهد و آه و حسرت در نگاهش بیداد)
منبع: خاطرات جمشید صداقت نژاد – رندان خراباتی
پ.ن: شادروان علی حاتمی در نوشتن فیلم دلشدگان از این داستان اقتباس نمود.
استاد محمد فاروق کیانی
رقص آن نبود که از میان برخیزی وزیر دوپای خود گرد انگیزی
رقص آن باشد که چون در آیی به سما جان بازی و در جهان برخیزی
بی شک جای اغراق نیست هر گاه ادعا شود تربت جام یکی از غنی ترین گنجینه های فرهنگ وموسیقی را داراست و با تنوعی بسیارگسترده در دو حوزه موسیقی محلی وهنر های آیینی ورقص محلی ماندگاری اصالتهای این دو حوزه میسر نگردیده مگر به همت وتلاش بزرگ مردانی که خویش را وقف فرهنگ وهنر اصیل دیار جام کرده اند یکی از این افراد استاد محمد فاروق کیانی می باشد شخصی به واسطه ی تلاش هایش از شناخته شده ترین افراد حوزه فرهنگ بومی محلی جهان می باشد وبه نوعی شناسنامه ی فرهنگی هنری جام وی در سال ۱۳۳۰در تربت جام متولد گردید وتحصیلات ابتدایی اش را در دبستان مرآت ومتوسطه را دردبیرستان سینا به پایان رساند علاقه ودغدغه اش نسبت به هنر همراه با تشویق پدر باعث گردید در حالی که فقط ۱۵ سال داشت گروه ((نیام ))را تشکیل داد.
آنچه که باعث منحصر به فرد شدن استاد کیانی گردیده تلفیق رویکرد تحقیق وپژوهش با تلاشی بزرگ واستعدادی ویژه وشگرف است وی فقط به استعدادش تکیه ننمود وبرای جمع آوری ومدون کردن بازیهای آیینی سفرها ورنج های بسیار برد در سال ۱۳۵۲ به استخدام آموزش وپرورش در آمد وبه کسوت شریف معلمی واین موضوع و خدمت در روستاها باعث گردید تا استاد کیانی در روستاهای مختلف تحقیقات زیادی را در زمینه های بازیهای آیینی انجام دهد علاوه بر مهارت ویژه در بازیهای آیینی شرایط خاص بدنی استاد کیانی وترکیب بسیار محلی چهره ایشان باعث توجه بسیاری از فعالان وهنر مندان به نام کشور گردید که حاصل این همکاری اجرای نقش آفرینی درتئاتر شیخ صنعان ،هفت خوان رستم ، روایتی از کربلا ، سریال غبار نور کلیپ بسیار موفق نهان خانه دل ، کلیپ شبهای سفید ، خورشید خاور و ماست این دیار و…. می باشد. در عرصه بین المللی نیز این درخشش پر رنگ تر ادامه یافت که به گوشه ای از این افتخار آفرینی ها اشاره می کنیم در سال ۱۳۵۶ با گروه هنرهای آیینی ایران زمین به کانادا سفر کرد و توانست در بین ۷۵ کشور جهان مدال طلایی وعنوان بهترین بازیگر هنر های آیینی جهان را از آن خود کند در سال ۱۳۵۰ پتر بروک پس از دیدن حرکات آیینی استاد ساخت فیلم های متعدد در جامعه هنری اعلام کرد این رشته ضمن بازگو کردن فرهنگ اصیل ایران زمین ریشه پانتومیم را نیز در خود دارد استاد کیانی در جشنواره لفگادای یونان به دعوت دکتر رابرت چولی همراه با گروه بازیهای آیینی تربت جام مقام اول این فستیوال را کسب نمود.
در همین سفر برای استاد کیانی در لحظه ی که نام وی را برای دریافت جایزه ویژه اعلام کردند اتفاق ناگواری افتاد و دچار سکته قلبی گردید که سریعا جهت پیگیری ودرمان به آتن اعزام گردید عارضه ای که به گفته ی خود ایشان ناشی از فشار جشنواره ومبارزه ی جانانه با گروه های بسیار جوانی که از کشورهای دیگر آمده بودند اتفاق افتاد در همین کشور یونان وقبل از عارضه قبلی تنها فردی که در بخش ویژه به صورت انفرادی به اجرای جذاب مشق پلتان (که مانور نظامی است )پرداخت استاد کیانی بود شرکت در فستیوال های ملهایم آلمان فستیوال موسیقی خراسان در کشور هلند و اجراهای متعدد در کشور فرانسه ، انگلستان ، بلژیک ، پرتغال ، اتریش ، تاجیکستان ، امارات ،قطرو….از دیگر برنامه های بین المللی استاد کیانی می باشد که حاصل آن چندین لوح ودیپلم وافتخار مدال طلا ، قدح طلا و….بوده است .
پای دردهای خفته فاروق کیانی که رنجش را هیچگاه فریاد نزد؛
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
استاد محمدفاروق کیانی، نامی آشناست برای تمام آنان که هنر را میشناسند، یکبار همصحبتی با این بزرگمردِ خراسان کافی است تا رنج بیش از نیمقرن تلاش فاروق را در حوزه هنرهای آیینی در فروغ چشمانش احساس کنی. وقتی با او حرف میزنم، آزادانه و بیپروا اعلام میکند که هیچ توقع و انتظاری از مسئولان برای خودش ندارد، اما از آنان بهخاطر بیتوجهی به هنری که سالها با خون دل از آن حفاظت کرده، گلهمند است؛ سپیدی لباسهایی که سالها بر تن و روح او زیبا نشسته و مهر کویر در کلماتش، مخاطب را به وجد میآورد و روح را در همان شکوه تربتجام میرقصاند. خطه خراسان یادآور همان انسانهای بزرگی است که غریبانه، نغمههاشان خاموش شد؛ نواهایی که در سینه آنان همچون گنجی تا همیشه پنهان ماند و به خاک سپرده شد.
پیش از آنکه همصحبت استاد شوم، بارهاوبارها هنرنماییهای او را به تماشا نشستم، نماهنگ سپید در این روزهای سرد موسیقی خراسان بر دل دوستداران هنر بیشتر داغ میزند وقتی که استاد نورمحمد درپور و استاد غلامعلی پورعطایی در آن حضور داشتند را دیگر از دست دادهایم و چشممان ناخودآگاه به جهشها و حرکات موزون و بیبدیل استاد فاروقکیانی دوخته میشود؛ با هر چرخش او و هربار که پاهایش از زمین کنده میشود، «رقصی چنین میانه میدانم آرزوست» را زمزمه میکنیم… دیگر از نسل طلایی موسیقی و هنر فولک خراسان به تعداد انگشتهای یک دست هم نمانده و اما این گنجهای پنهان در سینه آنها چه خواهد شد؟
استاد محمدفاروق کیانی این روزها با بیماری دستوپنجه نرم میکند، او عمل قلب باز داشته، دیسک کمر، فشار خون و دیابت دارد، اما هنوز از تلاش و دغدغهاش که هنر و بازیهای آیینی است، دست نکشیده و در این حوزه با وجود تمام بیماریها و کسالتهایش برای علاقهمندان وقت میگذارد.
وی در گفتوگو با «شرق» میگوید: در مملکت ما به تنها چیزی که توجه نمیشود، فرهنگ، هنر، آداب و رسوم و آیینهای فولکلوریک است، چراکه متولی خاصی ندارد؛ مشخص نیست کدامیک از نهادها مسئولند، میراث فرهنگی، اداره ارشاد، مرکز هنرهای نمایشی یا جاهای دیگر. هنرمندانی که در این حوزه فعالیت داشتند همه پیر و از رده خارج شدند و کسی به ما توجه ندارد، تمام دوستان و همسنگران من هرکدام یک سرمایه برای کشور بودند، اما دیگر همه فوت کردند و رفتند؛ هیچکس به سراغشان نیامد و اصلا متوجه چگونگی زندگی آنان نشدند؛ همه آنها با سختی معیشت روبهرو بودند و حتی داروهای خود را بهسختی تأمین میکردند. هرکدام از آنها گنجینهای بودند که دیگر از دستشان دادیم. اصلا گمان میکنم مسئولان و سکانداران وقتی در یک بخش هنر کسی از دست میرود خوشحال میشوند، من گلایهمندم… دو مدال طلای جهانی گرفتهام و در ٢۴ کشور دنیا اجرا داشتهام، حدود ۴٠٠ تقدیرنامه و دیپلم افتخار ارائه دادهام؛ این قصهها، داستانها، گویشها و همه آیینها و آداب و رسوم فولکلوریک حاصل سالها تجربه من است، اما حالا در گوشه خانه نشستهام و فقط درد و رنج تحمل میکنم حالا هم هیچ
انتظاری از بقیه ندارم و من نیز مانند دیگر همسنگرانم، پذیرفتهام که قسمتم این بوده، «آسمان کشتی ارباب هنر میشکند…». همه استادانی که با آنها کار کردم دیگر فوت کردهاند؛ پورعطایی، شریفزاده، سمندری، درپور، نظرمحمد سلیمانی و نورمحمد فیلالهی همه رفتند و من تنها بازمانده آنها در این گروه هستم.
این استاد هنرهای آیینی عنوان میکند: کارهایی که انجام دادم، همه روایت، حکایت، شکایت، تراژدی و دوستی، رنج و فراق است که در بین آیینهای منطقه خراسان بزرگ بوده، وزارتخانهها، دانشگاهها و مؤسسات باید برای جلوگیری از فنا و نابودی، این هنرها را به صورت آکادمیک دربیاورند، چه اشکالی دارد جوانان بدانند که اجداد و پیشینیان آنها دارای چه آداب و رسومی بودهاند و چه هویت و مشخصاتی داشتهاند؛ شناسنامه هر قوم و ملیتی به همان آیینهایی است که دارند. اگر جوانان ما اینها را بفهمند، بهسادگی دستبهدامن فرهنگهای دیگر نخواهند شد، جوانان نازنین ما با فرهنگ خودمان غریبه شدهاند، تقصیر آنها نیست و حق دارند چون به آنها اجازه داده نشده که با آداب و رسوم خودشان آشنا باشند.
استاد محمدفاروق کیانی وقتی که از جوانان سخن میگوید، بغض میکند و صحبتهایش را اینگونه ادامه میدهد: در جهان تکنولوژی و صنعتی امروز، من حق گفتمان و گفتوگو دارم، میتوانم این داشتهها را عرضه کنم و به جهان بگویم که ما هم آداب و رسومی داشتهایم. بیتوجهی مسئولان عامل انزوای هنرهای آیینی و فولکلور است؛ بسیاری از این آیینها از دست رفته، اگر هم جشنوارهای در گوشهای از کشور بهویژه در مرکز اتفاق میافتد، یک عده انگشتشمار آورده میشوند که حقیقت موضوع را نمیتوانند انتقال دهند و بهگونهای از سر باز شده و اصطلاحا ماستمالی میشود. دانشگاهها مقصرند؛ چه اشکالی دارد که یک نفر بفهمد آداب و رسوم اجدادش چه بوده، این چه مشکلی برای کشور به وجود میآورد؟
من از شاگردان استاد میپرسم و اینکه آیا کسانی هستند که راهش را ادامه دهند، میگوید: من دو پسر دارم و تا جایی که توانستم دانستههایم را به آنان آموختهام؛ اما هنرجویانی را نیز حدود ١۵ سال پیش در دانشگاه سوره آموزش دادهام، ولی فراموش کردهاند، چراکه دیگر دیداری نداشتهایم، حدود صد نفر را در مرکز هنرهای نمایشی تهران آموزش دادم، آنها هم فراموش کردهاند و حرکات یادشان نمانده، چراکه در یک دوره کوتاه بوده؛ نه اجرا داشتند و نه حرکات را انجام دادند؛ تنها علاج، این است که این هنرها به صورت آکادمیک دنبال و مکتوب شود. در سال ۴٧ و ۴٨ بود که دو نفر از فرانسه آمدند و شش ماه تمام روی حرکات من کار کردند و از حرکاتم طراحی کرده، اطلاعاتی جمعآوری کردند و تحقیقاتشان را انجام دادند، پژوهشگرانی از آمریکا، یونان و اخیرا از اسپانیا پیش من آمدند، خب حالا من چه کنم؟ بهخاطر عشق و علاقهام به هرکسی که پیگیر باشد و علاقهمند، آنچه را سالها روی آن تلاش کردهام ارائه میدهم تا شاید این هنرهای زیبا، بماند و نابود نشود، اما چرا برای جوانان همین مرزوبوم و دانشگاههای همین کشور این اتفاق نیفتد؟
صحبتهای من با این استاد بهجامانده از نسل طلایی هنر فولک خراسان به اتمام میرسد، گرچه پیشتر و بیشتر حرفهای او میان حرکات و نشستوبرخاستهای معنادارش، پنهان بوده چراکه «رقص است زبان ذره زیرا/ جز رقص دگر بیان ندارد» آری «آسمان کشتی ارباب هنر میشکند/ تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم»… .